loading...
معرفی برترین کتاب ها
علیرضا بازدید : 31 سه شنبه 28 اردیبهشت 1400 نظرات (0)

کتاب کنار رودخانه پیدرا نشستم وگریه کردم اثرپائلوکوئیلو

"کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم" اثری از نویسنده مشهور برزیلی، پائولو کوئیلو، خالق رمان های مشهور "کیمیاگر"و "ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد" است. آثار او همواره جزو پرفروش ترین و پر مخاطب ترین کتاب ها در جهان بوده و به بیش از 50 زبان دنیا ترجمه شده اند. او تاکنون برنده جوایز بین المللی از جمله "بامبی" که از معتبرترین و مهمترین جوایز ادبی آلمان به شمار می آید شده است. وی همچنین از سال 2007 سفیر صلح سازمان ملل در موضوع فقر و گفتگوی بین فرهنگی است. " کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم" داستانی جذاب و زیبا از عشق و احساساتی سرکوب شده و دورافتاده است. کوئیلو معتقد است این این کتاب دربرگینده جنبه مادینه روان یا همان زنانگی وی است که اولین بار به صورت علمی توسط روانکاو مشهور سوئیسی، کارل گوستاو یونگ مطرح شد. در بخشی از کتاب می خوانیم: همه با هم دعا کردیم، باز هم احساس آزادی کردم. سال های سال با دلم جنگیده بودم، چون از غم، رنج و تنهایی می ترسیدم. همیشه می دانستم که عشق حقیقی فراتر از این چیزهاست و مردن بهتر از دوست نداشتن است. اما فکر میکردم که فقط دیگران شهامت عاشق شدن را دارند و حالا در این لحظه پی بردم که من هم می توانم عاشق شوم؛ حتی اگر عشق به معنی جدایی، تنهایی و غم باشد، باز هم ارزشش را دارد...!" این کتاب با ترجمه مرضیه قدیری بیان توسط انتشارات آزرمیدخت چاپ و دراختیار علاقه مندان قرار گرفته است.

معرفی کتاب  کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم

کتاب کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم اثر پائولو کوئیلو، روایتی ایدوئولوژیک و مذهبی اما در لفافه‌ی عشقی زمینی‌ست. داستان درباره‌ی دختری به نام پیلار است که پس از سال‌ها معشوقه‌ی دوران کودکی خود را پیدا می‌کند در صورتی که او بسیار تغییر کرده است.

کتاب کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم (By the River Piedra I Sat Down and Wept)، اولین بار در سال 1994 منتشر شد. عشق و علاقه‌های دوران نوجوانی به ندرت به سرانجام می‌رسند اما چه اتفاقی می‌افتد زمانی که دو عاشق جوان بعد از یازده سال دوباره به یکدیگر برمی‌گردند؟

شخصیت اصلی داستان، پیلار  از زندگی یکنواخت خود خسته شده و در جستجو مفهوم والاتری از زندگی است. او در گذر زمان به زنی قوی و مستقل تبدیل شده و دوست و معشوقه‌ی قدیمی‌اش نیز، یک مربی معنوی خوش‌تیپ و جذاب شده است. پیلار در طول این سال‌ها به خوبی یاد گرفته که چگونه احساساتش را دفع کند و دوستش نیز، برای دور شدن از مشکلات و نگرانی‌ها به مذهب روی آورده است.

اما حالا دوباره در کنار هم هستند و در مسیری پرمشکل و سخت، همسفر یکدیگر شده‌اند. در روستایی کوچک در فرانسه و در کنار آب‌های رودخانه‌ی پیدرا، رابطه‌ای خاص و قدیمی به واسطه‌ی بزرگترین سوالات زندگی مورد امتحان قرار می‌گیرد. این ملاقات‌ها زندگی پیلار را سراسر دگرگون می‌سازد. در این کتاب، قدرت معجزه، ایمان و شفای روحانی به شکل برجسته‌ای خودنمایی می‌کند و مخاطب را سخت تحت تاثیر قرار می‌دهد. عشق یعنی با دیگری یگانه شدن، و جرقه خدا را در دیگری یافتن که اشک‌های پیلار در کنار رود پیدرا ما را به سوی این یگانگی رهنمون می‌شود.

پائولو کوئیلو (Paulo Coelho)، نویسنده برزیلی و بی‌شک اثرگذارترین نویسنده‌ی معاصر دوران ماست که در اغلب کتاب‌هایش به موضوع عشق و ایمان می‌پردازد. رمان‌های او بین مردم عامه در کشورهای گوناگون دنیا معروف است. رمان کیمیاگر مشهورترین کتاب او، یکی از رمان‌های بسیار پرفروش دهه‌ی پایانی قرن بیستم جهان است.

در قسمت‌هایی از کتاب  کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم می‌خوانیم:

«افسانه‌ها می‌گفتند که هر کس در این رود خانه اشک بریزد، اشک‌هایش در رودخانه تبدیل به سنگ می‌شود و او آرزو کرده بود که کاش می‌شد قلبش را از سینه در آروده و به ته رودخانه می‌انداخت تا تبدیل به سنگ شود.»

«کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم. هوای زمستانی اشک‌های روی گونه هایم را سرد کرد و اشک‌هایم در آب‌های سردی که از کنارم می‌گذشتند، جاری شد. در جایی، این رودخانه به رودخانه‌ی دیگری می‌پیوندد تا سرانجام دور از قلب و چشم من، همه‌شان به دریا بریزند.»

«باشد که اشک‌های من تا دور دست بروند تا عشق من هیچ گاه در نیابد روزی برای او گریستم. باشد که اشک‌های من تا دور دست بروند تا من بتوانم رودخانه پیدرا و همه آنچه را که روزی در کنار هم داشتیم فراموش کنم. باید جاده‌ها، کوه‌ها و دشت‌های رویاهایم را فراموش کنم. رویاهایی که هیچ گاه به حقیقت نمی‌پیوندند. او گفت: زندگی کن. یادآوری خاطرات کار افراد مسن است.»

«عشق به یک ماده‌ی مخدر می‌ماند، در آغاز احساس سرخوشی و تسلیم مطلق به آدم دست می‌دهد، روز به روز بیشتر می‌خواهی، هنوز معتاد نیستی اما از آن احساس خوشت می‌آید و فکر می‌کنی می‌توانی در اختیار خودت داشته باشی، چند دقیقه به معشوق می‌اندیشی و بعد سه ساعت فراموشش می‌کنی. اما کم‌کم به آن شخص عادت می‌کنی و کاملاً به او وابسته می‌شوی، حالا دیگر سه ساعت به او فکر می‌کنی و دو دقیقه فراموشش می‌کنی. اگر در دسترس تو نباشد، همان احساسی را داری که معتادهای خمار دارند. معتاد برای به دست آوردن مواد، تن به هر کاری می‌دهد و تو هم حاضری به خاطر عشق دست به هر کاری بزنی. پس تنها باید به کسی عشق بورزیم که می‌توانیم او را در کنارمان داشته باشیم»

«همه‌ی روایات عشق یکسان‌اند. و این یک روایت عاشقانه است. عشق شباهت زیادی به یک سد دارد: اگر شکاف کوچکی در آن ایجاد شود که آب قطره قطره بتواند از آن عبور کند، این قطرات رفته رفته همه‌ی سد را فرو می‌ریزند، و هیچکس قادر نخواهد بود نیروی آب را مهار کند. عشق دام است. مانند مواد مخدر است. ابتدا احساس رهایی می‌کنی، بعد همان طور که بیشتر می‌خواهی فکر کنی می‌توانی کنترل‌اش را داشته باشی، ناگهان می‌بینی عادت کرده‌ای، وابسته شده‌ای. اگر نباشد، خماری و برای به دست آوردنش هر کاری حاضری بکنی.»

«گویی فکرم را خوانده باشد، از آن سوی میز لیوانش را بالا گرفت: «به سلامتی عشق» او هم کمی مست شده بود. تصمیم گرفتم از فرصت استفاده کنم. «به سلامتی خردمندان که می‌فهمند بعضی عشق‌ها، حماقت‌های کودکانه هستند» پاسخ داد: «کسی که خردمند است، تنها به این خاطر خردمند است که عشق می‌ورزد و کسی که احمق است، تنها به این خاطر احمق است که فکر می‌کند می‌تواند عشق را بفهمد»»

کتاب راه هنرمند

ملت عشق

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این وبلاگ جهت معرفی برترین و پرفروش ترین کتاب های روز خدمت کتابخوان های عزیز راه اندازی شده است امید است که از مطالب ما لذت ببرید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 78
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 12
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 19
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 30
  • بازدید ماه : 125
  • بازدید سال : 5,178
  • بازدید کلی : 9,132