loading...
معرفی برترین کتاب ها
علیرضا بازدید : 25 پنجشنبه 30 اردیبهشت 1400 نظرات (0)

کتاب شرافت اثر الیف شافاک

معرفی کتاب شرافت

شرافت نوشته‌ی الیف شافاک، رمانی جسورانه و حیرت انگیز درباره‌ی نگاه مردسالارانه‌ جامعه‌ی ترکی نسبت به موضوعاتی مثل عشق زن، خانواده و فرزندان است

الیف شافاک (Elif Shafak) در این کتاب داستان زندگی خانواده‌ای ترکیه‌ای و مهاجر را تعریف می‌کند که در کشور اروپایی لندن دچار اختلافات و تناقض‌های فرهنگی شده‌اند و در مقابل تغییراتی که باید در مقابل فرهنگ و جامعه جدید در خود ایجاد کنند مقابله می‌کنند

در کتاب شرافت (honor) مهاجرت ترک‌ها و اختلاف‌های فرهنگی مردان و زنان ترک با خارجی‌ها بیان می‌شوند. یکی دیگر از موضوعات این رمان، مسئله ناموس و غیرت است که بیشتر شخصیت‌های داستان را درگیر کرده و شافاک آن را در شخصیتی به نام اسکندر به اوج خود رسانده‌ است

ماجرا از اینجا آغاز می‌شود که، پمبه و آدم توپراک ترکیه را به قصد رفتن به لندن ترک کردند تا آنجا زندگی جدیدی برای خانواده خود بسازند. اما آن‌ها تمام فرهنگ‌ها و سنت‌هایی که در ترکیه وجود داشت با خود به لندن بردند.

 سنت‌ها و عقایدی که در خونشان جریان دارد و به فرزندانشان... 

براساس گفته‌های شافاک، مهاجرت نمی‌تواند تربیتی که در جوهره‌ی یک انسان شرقی ریشه دارد از بین ببرد.

 یک ترک هرجای دنیا هم مهاجرت کند سنت‌ها و عقایدش را با خود می‌برد. او هیچ مسئولیتی در قبال رفتار خویش احساس نمی‌کند و در پذیرش فرهنگ کشور میزبان مقاومت نشان می‌دهد

الیف شافاک نویسنده کتاب شرافت در استراسبورگ فرانسه در سال 1971 متولد شد و در کمتر از یک سال پس از تولد او به علت جدایی والدین خود به همراه مادرش به استانبول آمد. 

وی به علت شغل مادرش سال‌ها در مهاجرت بوده بنابراین به کشور‌های زیادی سفر کرده است. او رفتار نژادپرستانه‌ی انگلیسی‌ها را لمس کرده و در این رمان به رفتار نژاد‌پرستانه‌ی مردم انگلیس نسبت به خارجی‌ها می‌پردازد

درباره کتاب شرافت

ما در هاکنی و در خیابان لورندر گرو یا اسطوخودوس زندگی می‌کردیم. اما مادرم از این که در آن خیابان بر خلاف اسمش حتی یک بوته اسطوخدوس هم نبود،کاملا ناامید و ناراحت شد. او همیشه برای پیدا کردن این گیاه و بوته‌های بنفش رنگش در حیاط همسایه ها و یا در گوشه‌ای در خیابان گشت میزد. اما من عاشق آن محله بودم. آرایشگاه‌های سیاه پوستان، کافه ها ی جامایکایی، نانوایی یهودی، پسرک الجزایری که در میوه فروشی می ایستاد و اسم من را با لهجه ی با نمکی تلفظ می‌کرد و همیشه هدیه ی کوچکی به من می‌داد. موزیسین‌های فقیر ساکن آن خیابان پنجره‌های اتاقشان باز بود و مرتب ساز می نواختند. و بدون اینکه خودشان بدانند من را با شوپن آشنا کردند. هنرمندان بازار خیابان ریدلی هم در مقابل پول اندکی نقاشی‌های پورتره می‌کشیدند. یکی از آنها حتی روزی پورتره من را در مقابل یک لبخند کشید. افراد مختلفی با اعتقادات متفاوتی در آنجا زندگی می‌کردند. قبل از آمدن به این خانه، من و اسکندر سالهای ابتدایی زندگیمان را در آپارتمانی در استانبول گذراندیم. آن روزها متعلق به زمان و مکان دیگری بودند. خانواده کمی قبل از تولد یونس در ماه می ۱۹۷۰ به انگلستان مهاجرت کرد. مادرم هم مانند بسیاری از مهاجران، حافظه ی انتخابی داشت و از گذشته تنها اتفاقات خوبش را به خاطر می‌آورد. آفتاب گرم، ادویه جات هرمی شکل بازار، عطر جلبک‌های دریایی که در باد می پیچید. سرزمین مادری بی عیب و نقص بود و یک پناهگاه احتمالی برای بازگشت حتی شده در خواب و نه در واقعیت. اما خاطرات من متفاوت بودند. شاید گذشته‌ای را که بچه ها در ذهن دارند با آنچه در ذهن بزرگترها بر جای مانده متفاوت باشد. هر از گاهی به یاد طبقه ی زیر زمین آن خانه ی قدیمی می افتم. اسباب و اثاثیه ی لاجوردی رنگ. تورهای گرد سفید و قلاب دوزی شده بر روی عسلی ها و قفسه‌های آشپزخانه. کپک‌های روی دیوار. پنجر‌های بلندی که رو به خیابان باز می‌شدند... خاطره‌ای که از آنجا در ذهنم بر جای مانده خانه تاریک و کم نوری ست که بوی نا می دهد و تمام روز صدای رادیو در آن شنیده می‌شد. صبح و بعد از ظهر، اتاقمان مه گرفته بود. اما همانجا، برایمان معنای خانه را داشت. در اتاق روی فرش، چهار زانو می نشستم و با دهانی نیمه باز به پنجره ی کنار سقف نگاه می‌کردم. از آن پنجره می‌توانستیم پاهای عابران زیادی را در پیاده رو ببینیم که به چپ و راست می رفتند. برخی به سر کار و بعضی هم از خرید باز می‌گشتند و عده‌ای هم برای پیاده روی به بیرون آمده بودند. نگاه کردن به پاهای عابران پیاده و حدس زدن درباره زندگی خصوصی شان بازی مورد علاقه ی ما بود که معمولا سه بازیکن ثابت داشت: من، اسکندر و مادر. به طور مثال اگر یک جفت کفش براق و پاشنه بلند زنانه بر روی پیاده رو می دیدیم که با قدم‌هایی تند در حرکت بود، بند کفش با دقت دور مچ ها بسته شده و پاشنه ی کفش نیز محکم بر روی آسفالت می خورد. مادرم می‌گفت:" فکر می‌کنم داره به دیدن نامزدش میره." و بعد داستان پیچیده‌ای درباره عشق و دل شکستن بازگو می‌کرد. اسکندر هم در این بازی مهارت داشت. اگر یک جفت کفش چرمی کهنه و قدیمی مردانه را می دید سریع داستانی برایش می ساخت و می‌گفت که آنها متعلق به مردی هستند که مدت هاست بیکار شده و الان آنقدر ناامید است که تصمیم دارد به بانک سرکوچه دستبرد بزند و نگهبانان در جا به او شکلیک می‌کنند. زیر زمین نور زیادی نداشت اما در عوض آب باران، به راحتی به آنجا نفوذ می‌کرد. نم نم باران مشکلی ایجاد نمی نمود اما وقتی بیشتر از دو اینچ در شهر باران می بارید، لوله ی فاضلاب خانه طغیان می‌کرد و در اتاق پشتی دریاچه ی کثیف و تیره‌ای تشکیل می‌شد. جاسیگاری‌های چوبی، ملاقه، قاب عکس و سبدهای بامبو شناگران خوبی بودند. اما سینی فر، تخته گوشت، قوری چای، و هاون، شانسی برای شناور ماندن نداشتند.گلدان شیشه‌ای روی میز هم سریع غرق میشد اما گل‌های پلاستیکی درون آن شناور می ماندند. ولی دست چوبی که برای خاراندن کمر از آن استفاده می‌شد بر خلاف میل من هیچ وقت غرق نمی‌شد.

بخشی از کتاب شرافت

قسمتی از متن کتاب شرافت 

همسرای مدرن. اونا وقت آشپزی کردن ندارن. تمام طول روز کار می‌کنن. غروب میان چند قوطی تن می‌خرن با سس سالاد قاطی می‌کنن بعد اسمش رو می‌ذارن شام

مرال تعجب کرد که آن‌ها چه جور زنانی بودند. از چه نوع خانواده‌هایی بودند؟ حتی زنان روی جلد مجله‌های مردان او را به اندازه‌ی این همسران غیر همسر متعجب نمی‌کردند. 

دخترهایی که در آن مجله‌ها بودند حتماً یا اغفال شده بودند یا پول هنگفتی گرفته بودند تا با لباس به دنیا آمدنشان ژست بگیرند.

 آن‌ها سقوط کرده بودند؛ کاش خداوند به آن‌ها کمک می‌کرد تا راه درست را پیدا کنند. همسران مدرن مطمئناً قربانی نبودند. 

آن‌ها درآمد داشتند، ماشین می‌راندند، مرتب لباس می‌پوشیدند و حتی بعضی از آن‌ها بچه داشتند؛ ولی هیچ وقت حتی دلمه فلفل سبز هم برای همسرانشان درست نمی‌کردند

مرال با خودش فکر می‌کرد که جاری او هم چنین رفتاری داشت. البته در خفا بود و چیزی مشخص نبود. در پمبه حالت استقلالی وجود داشت که مرال نمی‌توانست دقیقاً دلیل آن را متوجه شود، جریانی از سرکشی در دریایی از آرامش. ولی همسر پمبه خوب نبود.

ده ماه بود که پیدایش نشده بود و قبل از آن هم دقیقاً دور و بر خانواده‌اش نبود. همسر مرال اصلً این طور نبود

شافاک در رمان شرافتداستان خانواده‌ای ترکیه‌ای و مهاجر را تعریف می‌کند که در جامعه اروپایی لندن دچار تضادها و تناقض‌های فرهنگی شده‌اند و در برابر تغییراتی که باید برای زندگی در جامعه جدید لازم است، مقاومت می‌کنند

پمبه و آدم توپراک که ترکیه را به قصد لندن ترک کرده‌اند تا آنجا زندگی جدیدی برای خانواده‌شان بسازند. اما آنها ترکیه را هم با خود به لندن برده‌اند

سنت‌ها و عقایدی که در خونشان جریان دارد و به فرزندانشان، اسکندر و اسما نیز این عقاید را داده‌اند. عقاید و سنت‌هایی که در نهایت اتفاقی جنایت‌آمیز را برای خانواده رقم می‌زند. مادر خانواده به دست پسرش به قتل می‌رسد

الیف شافاک در این کتاب به موضوع مهاجرت ترک‌ها و تناقض‌های فرهنگی مردان و زنان ترک با خارجی‌ها می‌پردازد. یکی دیگر از موضوعات محوری رمان، موضوع ناموس و غیرت است که بیشتر شخصیت‌های داستان را درگیرش کرده و آن را در شخصیتی به نام اسکندر به اوج خود رسانده‌است

به گمان این نویسنده‌ مهاجرت نمی‌تواند تربیتی را که در جوهره‌ی یک انسان شرقی ریشه دارد از بین ببرد. 

یک مهاجر ترک هر جای دنیا هم که باشد، ریشه‌هایش را با خودش به این‌سو و آن‌سو می‌کشد. او هیچ مسئولیتی در قبال رفتار خویش احساس نمی‌کند و در پذیرش فرهنگ کشور میزبان مقاومت نشان می‌دهد

«شرافت» خواهشی است برای از بین بردن خشونت از وجود مرد شرقی و نویسنده با این کتاب توانسته نگاه مردسالارانه‌ جامعه‌ی ترکیه را نسبت به موضوعاتی مثل عشق، زن، خانواده و فرزندان نشان دهد

شافاک به دلیل این‌که سال‌ها در مهاجرت بوده و هم‌اکنون نیز بیشتر سال را در  لندن مقیم است، رفتار نژادپرستانه‌ی بعضی از انگلیسی‌ها را تجربه کرده و در رمان «شرافت» هم نیم‌نگاهی به رفتار نژاد‌پرستانه‌ی مردم انگلیس نسبت به خارجی‌ها انداخته‌ است

خلاصه کتاب شرافت

این رمان که اثر نویسنده ی معروف و پرفروش ترکی Elif Shafak است، به روایت داستان حماسی خانواده، عشق و سوء تفاهم هایی می پردازد که سرنوشت دو دختر دو قولو را که در یک روستای کُرد نشین به دنیا آمده اند، دست خوش تغییر می کند.

در حالی که جمیله Jamila تصمیم می گیرد تا یک ماما شود، خواهر او به دنبال شوهر ترکیه ای اش به لندن سفر می کند، جایی که آنها فکر می کنند می توانند برای خود و کودکان شان زندگی شگفت انگیزی را رقم بزنند

«الیف شفق» با نام هنری الیف شافاک از نویسندگان جوان و ترک تباری است که اغلب ما، او را به خاطر کتاب ملت عشق می‌شناسیم، اما جالب است بدانید که از الیف شافاک تا به حال بیش از ۱۵ جلد کتاب نوشته که ۱۰ جلد آنها رمان استسه دختر حوا، یکی دیگر از  آثار اوست

زندگینامه الیف شافاک نویسنده شرافت از زبان خودش

الیف شافاک در سخنرانی‌اش در برنامه تد، زندگی‌نامه‌اش را اینطور تعریف می‌کند که: یک سال پس از تولدم، پدر و مادرم از هم جدا شدند و من به همراه مادرم از استراسبورگ فرانسه، به استانبول رفتیم و من در خانه مادربزرگم زندگی کردیم. این زندگی جدید باعث شد افکار و عقایدم شکل بگیرند.

من شاهد تفکرات مادربزرگم به عنوان یک فرد بی‌سواد، مذهبی و خرافاتی بودم که سرش گرم به مهره و فال قهوه گرم بود، از آنطرف با مادرم روبرو می‌شدم که فردی به روز و تحصیل کرده است و از طرف دیگر زندگی در شهری مانند ترکیه، شهری اسلامی، با جوی مرد سالارانه که بر آن حاکم است توانسته شخصیت من را شکل بدهد. 

مادرم به عنوان دیپلمات در ترکیه مشغول به کار بود و من به واسطه شغل مادرم دوران مدرسه را در مادرید و عمان، و سال‌های نوجوانی‌ام را در آمریکا و انگلیس گذراندم و همین موضوع کمک کرد تا من ارتباط بیشتری با شهرهای بزرگ برقرار کنم زبان اسپانیایی را به عنوان زبان دومم انتخاب کنم

الیف شافاک در همین راستا در بخشی دیگر از گفتگوی خود می‌گوید علاوه بر نقل مکان فیزیکی و تجربه اندوزی در خصوص افکار و عقاید مردم کشورهای مختلف، سفر در زبان و فرهنگ کشورها، به من کمک کرده تا داستان‌های را به شکلی خلق کنم که مورد قبول فرهنگ‌های مختلف بشود

شما در تمامی آثار الیف شافاک می‌توانید تاثیر زندگی در کلان شهرها، مخصوصا ترکیه را ببینید. 

استانبول از نظر الیف شافاک

مثل پیرزنی است که قلبش جوان است و تشنه و گرسنه قصه‌ها و داستان‌های تازه و جدید است. او در این مورد گفته: استانبول شاید نه به شکلی روشنفکرانه اما به طریقی شهودی به انسان می‌فهماند که شرق وغرب در نهایت مفاهیمی خیالی‌اند و می‌توان از آنها وهم زدایی یا آن را باز آفرینی کرد.

شرق و غرب آب و روغن نیستند. آنها می‌توانند مخلوط شوند و این اتفاق در شهری مثل استانبول به شکلی شگفت، شدید و مدام می‌افتد

کتاب وقتی نیچه گریست

کتاب یک بعلاوه یک

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این وبلاگ جهت معرفی برترین و پرفروش ترین کتاب های روز خدمت کتابخوان های عزیز راه اندازی شده است امید است که از مطالب ما لذت ببرید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 78
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 13
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 48
  • آی پی دیروز : 19
  • بازدید امروز : 31
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 31
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 5,314
  • بازدید کلی : 9,268