loading...
معرفی برترین کتاب ها
علیرضا بازدید : 23 سه شنبه 28 اردیبهشت 1400 نظرات (0)

کتاب ابله اثر فئودورداستایوفسکی

رمان ابله نیز، مانند دیگر رمان‌های داستایوفسکی، یکی از بزرگ‌ترین و فوق‌العاده‌ترین کتاب‌‌های ادبیات روسیه و جهان است. در اینکه رمان ابله یک شاهکار است هیچ شکی وجود ندارد اما خاص بودن رمان ابله از یک جهت بسیار به چشم می‌آید و آن توصیف لحظاتی است که یک فرد محکوم به اعدام از سر می‌گذراند. لحظاتی که از زبان شخصیت اصلی کتاب بیان می‌شود و در واقع ناشی از تجربیات خود داستایوفسکی است. همان‌طور که احتمالا می‌دانید، داستایوفسکی در سال ۱۸۴۹ به جرم شرکت در توطئه‌ای سیاسی دستگیر شد و به یکی از مخوفترین زندان‌های مجرمان سیاسی پترزبورگ تحویل داده شد و در نهایت به تیرباران محکوم شد.

شرح صحنه اعدام داستایوفسکی

 

در روز ۲۲ دسامبر ۱۸۴۹ داستایفسکی به اتفاق سایر اعضای گروه پتراشفسکی از قلعه پتروپاولفسک به میدان سمیونفسکایا که محل اعدام بود منتقل گردید. پس از قرائت حکم اعدام و پوشانیدن پیراهن سفید بر تن مجرمان، مراسم مذهبی پیش از مرگ اجرا شد. شمشیرهای آنان را به عنوان سلب هر نوع حقوق اجتماعی بر فراز سرشان شکستند و گروه اول محکومان را برای تیرباران‌شدن به ستون بستند. (داستایفسکی در گروه دوم بود) پس از صدای طبلی که ناگهان بگوش رسید، محکومان پای ستون را بر خلاف انتظار به پیش بقیه مجرمان بازگرداندند و فورا فرمان جدید تزار را مبنی بر تبدیل حکم اعدام به حبس با اعمال شاقه و تبعید به سیبری، خواندند.

در پایان رمان ابله نیز، نقدی از کانستانتین ماچولسکی – از منتقدان بزرگ ادبیات روسیه و مخصوصا آثار داستایفسکی – ترجمه شده است که در آن ماچولسکی در این مورد می‌گوید:

 

چند دقیقه‌ای که داستایفسکی روی سکوی اعدام در انتظار اجرای حکم ماند، واقعه‌ای است که در زندگی روحانی او اهمیت کوبنده داشته است. طرح داستان به او اجازه نمی‌داد که قهرمانش را به روی سکوی اعدام ببرد. اما شرح مفصل این واقعه را بر زبان او می‌گذارد و او را وادار می‌کند که تمام جزئیات این مراسم سیاه را تجربه کند.

داستایوسکی این صحنه اعدام و عذاب روحی ناشی از آن را با توصیف بسیار در کتاب آورده است. در اینجا به قسمت کوتاهی از آن اشاره می‌کنیم:

 

وقتی کسی را با شکنجه می‌کشند رنج و درد زخم‌ها جسمانی است. و این عذاب جسمانی آدم را از عذاب روحی غافل می‌کند، به طوری‌که تنها عذابی که می‌کشد از همان زخم‌هاست تا بمیرد. حال آنکه چه بسا درد بزرگ، رنجی که به راستی تحمل‌ناپذیر است از زخم نیست بلکه در اینست که می‌دانی و به یقین می‌دانی که یک ساعت دیگر، بعد ده دقیقه دیگر، بعد نیم دقیقه دیگر، بعد همین حالا، در همین آن روحت از تنت جدا می‌شود و دیگر انسان نیستی و ابدا چون و چرایی هم ندارد. بزرگ‌ترین درد همین است که چون و چرایی ندارد. (رمان ابله – صفحه ۳۹)

خلاصه رمان ابله

قهرمان اصلی داستان پرنس لی‌یو نیکلایویچ میشکین آخرین بازمانده از یک خاندان اصیل و کهن است. پرنس در کودکی پدر خود را از دست می‌دهد و فرد بسیار گوشه‌گیری می‌شود که از حملات صرع رنج می‌برد. این حملات مکرر صرع او را به صورت نیمچه ابلهی درآورده است. یکی از دوستان ثروتمند پدرش تصمیم می‌گیرد پرنس را برای معالجه به سوییس نزد روان‌پزشکی بفرستد.همین که پرنس احساس می‌کند حالش بهتر است و می‌تواند سفر کند، به دلیل نامه‌ای که دریافت کرده است، تصمیم به بازگشت به روسیه می‌گیرد. در قطار همسفری پیدا می‌کند که بعدها ماجراهای بسیاری با او خواهد داشت اما در روسیه هیچ خویشاوندی ندارد به جز خانم ژنرال که نسبت بسیار دوری با او دارد. بنابراین تصمیم می‌گیرد نزد او برود. پرنس در یک زمان خاص نزد ژنرال و خانم ژنرال می‌رود و با شیرین زبانی می‌تواند روابط خوبی با آن‌ها ایجاد کند.

 

قهرمان داستان پرنس میشکین است که مانند راسکولنیکف در مرکز داستان و به‌منزله محور اصلی و مفهوم روحانی رمان است. همه جا حاضر است و در همه ماجراها شرکت دارد و با جزء‌جزء داستان مربوط است. نویسنده او را بارها وصف و بر ویژگی‌های شخصی او تاکید می‌کند. اشخاص داستان پیوسته از او حرف می‌زنند و بر او قاضی می‌شوند. محکومش می‌کنند یا بزرگش می‌دارند و او خود مدام پیش ما اعتراف می‌کند. (نقد کانستانتین ماچولسکی در انتهای رمان ابله – صفحه ۹۷۶)

حال پرنس که سال‌ها از روسیه دور بوده است، ناگهان وارد دنیای جدیدی می‌شود. دنیای آدم‌های اشرافی که به پول و زیبایی بسیار توجه دارند. اما پرنس آنقدر پاک و ساده است که انگار از جنس دیگری است، داستایوسکی او را به عنوان نمونه یک مرد کامل و بااخلاق به ما معرفی می‌کند. کسی که در هر حال حقیقت را می‌گوید، همه را دوست دارد و به همه لطف و محبت می‌کند و حتی زمانی که پولدار هم می‌شود از بخشیدن پول خود دریغ نمی‌کند. مدام از این می‌ترسد که نکند کسی را برنجاند و باعث ناراحتی کسی شود. احدی را قضاوت نمی‌کند و خلاصه بهترین خودش است. مسیح است. و همه در عین حال که او را تحسین می‌کنند و سخنانش را می‌پسندند او را ابله خطاب می‌کنند. پرنس مثل منشا نوری ناشناخته وارد دنیای تاریک و پر از فسادِ پترزبورگ می‌شود. درست مانند نوزادی که تازه به دنیا آمده باشد.

 

در قطار که نشسته بودم فکر می‌کردم «حالا می‌روم میان مردم. می‌دانم که از زندگی آدم‌ها هیچ نمی‌دانم، ولی زندگی تازه‌ای برایم شروع شده است.» تصمیم گرفته‌ام که کارم را با درستی و جدیت دنبال کنم. شاید حشرونشر با مردم برایم سخته‌کننده و مشکل باشد. قبل از همه چیز تصمیم دارم که با همه مودب و صادق باشم و لابد کسی از من بیش از این انتظاری نخواهد داشت. شاید اینجا هم خیال کنند طفلی بیش نیستم. خوب، بگذار خیال کنند، مگر همه، نمی‌دانم چرا، خیال نمی‌کنند ابله‌ام؟ در حقیقت هم زمانی به‌قدری مریض بودم که به خل‌ها بی‌شباهت نبودم. ولی وقتی خودم می‌فهمم که مردم خیال می‌کنند بی‌شعورم چطور می‌شود گفت که بی‌شعورم؟ (رمان ابله – صفحه ۱۲۲)

در ادامه پرنس با ناستاسیا فیلیپوونا و آگلایا که زیبایی خارج از تصور دارند آشنا می‌شود و معتقد است زیبایی می‌تواند ناجی جهان باشد. ولی پرنس تنها سوسوی نور در این دنیای تاریک است و مخاطب پس از خواندن ماجراهای بسیار زیادی که پرنس از سر می‌گذارند متوجه نکته‌ای می‌شود که داستایوسکی قصد بیان آن را دارد.

کتاب قانون 20-80

کتاب شفای زندگی 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
این وبلاگ جهت معرفی برترین و پرفروش ترین کتاب های روز خدمت کتابخوان های عزیز راه اندازی شده است امید است که از مطالب ما لذت ببرید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 78
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 11
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 76
  • آی پی دیروز : 19
  • بازدید امروز : 62
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 62
  • بازدید ماه : 62
  • بازدید سال : 5,345
  • بازدید کلی : 9,299